- سینه کش
- یا سینه کش آفتاب. رو به آفتاب در معرض آفتاب. یا سینه کش کوه. شیب تند و تیز کوه
معنی سینه کش - جستجوی لغت در جدول جو
- سینه کش
- جای پهن و هموار در دامنۀ کوه مثلاً سینه کش کوه
سینه کش آفتاب: کنایه از جای رو به آفتاب، جای مسطح که خورشید بر آن بتابد
- سینه کش ((~. کِ))
- جای هموار و معمولاً شیب دار
سینه کش آفتاب: رو به آفتاب، در معرض آفتاب
سینه کش کوه: شیب تند و تیز کوه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
انتقام جو، کسی که به دنبال انتقام است، کینه ور، پرکین، کینه خوٰاه، کینه جو
کین کش: بنزد بزرگان سالار فش دلیران اسپ افکن و کینه کش
آنکه بی سبب مردم را کشد، ظالم، بی باک بی پروا، سرکش عاصی، معشوق
کشنده دانه حامل حبوب: (میازار موری که دانه کش است)
کسی که به چشمهای خود سرمه کشیده باشد، آنکه چشمان دیگران را سرمه کشد، روشن کننده چشم بینایی دهنده، شب تاریک
آن که در ایام عزاداری در جزو دسته مخصوص با دست بر سینه برهنه خود زند (به علامت سوگواری)
آن که عصاره میوه ها را استخراج کند، کسی که شیره تریاک را دود کند
آنکه دلش از غم و اندوه آزرده باشد، دل ریش
کسی که شیره می کشد، آنکه شیرۀ تریاک دود می کند
کسی که در گرمابه بدن مردم را کیسه می کشد، دلاک
ویژگی کسی که بیهوده و بی سبب مردم را می کشد، ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، ستمکار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه برای مثال جهان سوز و بی رحمت و خیره کش / ز تلخیش روی جهانی ترش (سعدی۱ - ۵۶)
کسی که در ایام عزاداری با دست بر سینۀ خود بزند و عزاداری کند
آنکه در حمام بدن کسان را کیسه مالد تا چرک بیرون آید، دلاک
انتقام جویی
حامل گیوه، شخصی که چون کفشها را از پا در آورند باو سپارند (مخصوصا در بقعه ها و مزارات) : تا کی ز دست بینیت ای غول گیوه کش از روی این و آن بملامت خجل شوم. (شفایی آنند. لغ)، کسی که بر زیره چرمی یالته یی گیوه رویه بافته از ریسمان پنبه یی کشد و آنرا بصورت پا افزار درآورد گیوه دوز
((~. زَ))
فرهنگ فارسی معین
آن که در ایام عزاداری خصوصاً عزاداری حضرت سیدالشهدا (ع) در دسته مخصوص با دست بر سینه برهنه خود زند (به علامت سوگواری)
دانه کشنده، برای مثال میازار موری که دانه کش است / که جان دارد و جان شیرین خوش است (فردوسی - ۱/۱۲۰ حاشیه)
کسی که سرمه به چشم بکشد، میلۀ باریکی که با آن سرمه به چشم می کشند
انتقام جویی، به دنبال انتقام بودن، انتقام گیری، کینه خوٰاهی، کینه جویی، کینه توزی
لشکر کش
فرمانده سپاه که سپاه را به جنگ ببرد، لشکرکش، آنکه لشکر را به جنگ ببرد، فرمانده لشکر، لشکرگرا، لشکرگذار
انتقام جو منتقم
کسی که سیم های برق یا تلفن یا تلگراف را از جایی به جای دیگر می کشد و مرتب می کند، آلتی که زرگر با آن مفتول طلا و نقره می سازد
قوت کردن زور نمودن
کنایه از جای رو به آفتاب، جای مسطح که خورشید بر آن بتابد
شیب تند و تیز کوه
رو به آفتاب، در معرض آفتاب